هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست