سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت