یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را