مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا