تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا