گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا