یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت