بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من