تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من