سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من