روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
سلام روح بلندِ گذشته از کم دنیا!
تو ای مسافر بدرود گفته با غم دنیا
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من