آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت