پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم