کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
حملههای موج دیدم، لشکرت آمد به یادم
کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست