چه ابرها که خسیساند و دشت خشکیدهست
و قرنهاست گلی در زمین نروییدهست
بگو چرا نشد امسال زائرت باشم
قدم به جاده گذارم، مسافرت باشم
صدای کربوبلای حسین میآید
به هوش باش، صدای حسین میآید
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
تو یوسفی تو که لبریز بوی پیرهنی
تو یوسفی تو که یاایّهاالعزیز منی
به زیر نمنم باران شقایقی ماندهست
کنار پنجره، گلدان عاشقی ماندهست
به کودکان و زنان احترام میفرمود
به احترام فقیران قیام میفرمود
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید