نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه