تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست