تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست