تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست