در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست