نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
کجاست زندهدلی، کاملی، مسیحدمی
که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست