این زن کسی را ندارد تا سوگواری بیاید؟
یک گوشه اشکی بریزد یا از کناری بیاید؟
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود