شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود