علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود