جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست