سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
حملههای موج دیدم، لشکرت آمد به یادم
کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم