باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
حملههای موج دیدم، لشکرت آمد به یادم
کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم