تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را