كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را