گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را