سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را