عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی