دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم