باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم