آمدم باز کنم چشم پر از باران را
و به عطر نجف آغشته نمایم جان را
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم
آهای باد سحر! باغ سیب شعلهور است
برس به داد دل مادری که پشت در است
هرچند در پایان حج آخرین است
«من کنتُ مولا...» ابتدای قصه این است
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
همین است ابتدای سبز اوقاتی که میگویند
و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که میگویند
به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز
گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد
یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد