من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است