به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم