کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید