همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟