چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم