چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید