تابید بر زمین
نوری از آسمان
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست