به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید