مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید