ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم