جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست