انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید