امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
سلام فاطمه، ای جلوۀ شکیبایی
که نور حُسن تو جان میدهد به زیبایی