تابید بر زمین
نوری از آسمان
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند