ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند